سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :5
کل بازدید :79679
تعداد کل یاداشته ها : 42
103/8/26
7:36 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مامان زینب[2]
تسنیم چشمه ای ست در بهشت.....

خبر مایه

یا رب
گندمکم سلام.
چندی ست مجال با هم بودنمان آنقدر اندک شده است که حیفم می آید فرصت های با تو بودن را، در کنار این صفحه ی هفتاد رنگ از دست بدهم. حالا هم که اینجا هستم و برایت می نویسم، تو مهربان بی نظیر من به معصومی یک فرشته در کنارم  به خوابی ناز رفته ای  و من همینطور که می نویسم هر از گاهی نیم نگاهی به صورت چون برگ گلت می اندازم و دلم پر می کشد برای آرامش صورت پاک و آسمانی ات.
شیرین ترینم،
نمی دانم حس این روزها را چطور برایت توصیف کنم؟! از کدام صفحه این روزگار که بر ما گذشته است بنویسم که هر لحظه اش برایم تجربه ای ست جدید خواه شیرین خواه تلخ و ملال انگیز.
تو نازنین من، دخترکی وابسته و جدانشدنی بودی که گاه نگرانم می کرد این همه ترست از جدا شدن از من و دروغ چرا گلکم، در آن گوشه کنارهای قلبم شاد بودم از اینکه جز من با هیچ کس آرام نمی گیری.خودخواهی مادرانه ام را ببخش عزیزکم اما گمان می کنم این حس لذتی ست بی انتها برای هر مادر و من هم کم تجربه ترین هستم در این عرصه. با تمام ملالی که برایم داشت به توصیه پدرت تصمیم گرفتم یک بار دیگر ردای مقدس آموزگاری بر تن کنم و به خاطر خودت هم شده ساعاتی از روز را از تو دور شوم تا تو دردانه ام طعم شیرین مستقل شدن را آرام آرام مزه مزه کنی. برایم بی اندازه دشوار بود. یک ماه تمام هر روز با هم به مهد رفتیم و تو آرام آرام راضی شدی که کمی دورتر از من در کنار همسن و سالانت بازی کنی. اولین روز بعد از این یک ماه وقتی به توصیه مدیر مهد تو را به مربی ات سپردم و پا از در بیرون گذاشتم، احساس می کردم بخشی از وجودم را جا گذاشته ام. قرار بود از مهد به مدرسه بروم و به کارهای قبل از شروع سال تحصیلی برسم اما...... باور می کنی بیش تر از چند قدم نتوانستم از مهد فاصله بگیرم؟ تمام کوچه پس کوچه های اطراف مهد را بارها و بارها بالا و پایین رفتم. قلبم از جا کنده می شد از فکر بیش از این دور شدن از تو..... اما مهربان چه کنم رسم روزگار این است...
مهر که آمد دیگر دور شدن از تو ناگزیر بود. باید چند ساعتی را دور از تو بگذرانم به سختی. دلم برای خنده ها و مهربانی هایت یک ذره می شود عطر بهار. لحظه ها را می شمرم تا وقت دیدنت و هر روز زنگ آخر که تمام می شود پر می کشم به سوی تو تا در آغوش بگیرمت و آرام شود تلاطم درونم از این همه طغیان دلتنگی. می دانم که این روزها برای پدر نازنینت هم به سختی می گذرد وقتی صبح ها تو را از آغوشش جدا می کند و به مهد می سپارد، چشمهای معصوم تو دیوانه اش می کند. خدا بابای خوبت را برایمان حفظ کند.(تو قدرشناس کوچکم هم به زیبایی کلمه بابا را بارها و بارها در روز تکرار می کنی و خستگی همه روز را از جان پدر به در می کنی.)
بهار نارنجم!
می دانی این سختی ها چطور حلاوت می شود؟ ان وقت می بینم مستقل از من کفش هایت را می پوشی. لباسهایت را می آوری تا آماده شویم و بیرون برویم.عروسکت را روی ماشین کوچکت سوار می کنی و هلش می دهی. دست من و پدرت را می گیری و به سمت تابت می بری تا سوارت کنیم.کتابهایت را از کمدت بیرون می اوری و باز سر جایشان می گذاری. اینها همه مرا لبریز می کند از شادی که دخترکم کم کم بزرگ می شود ( می دانم که دلم برای تک تک این لحظه ها تنگ خواهد شد.)
از خدا می خواهم این تجربه تازه، تو، پدر مهربانت و مرا در مسیر رسیدن به کمال یاری کند.
راستی ماهکم،
همین هفته پیش یکی از آرزوهایم را برآورده کردی شاخه نبات.  بوسیدن یاد گرفتی و خدای را شاکرم که اولین بار لبهای زیبایت را بر ضریح مبارک آقا اباعبدالله گذاشتی و نخستین بوسه مهربانی را تقدیم دردانه رسول الله کردی. خدا را هزاران هزار بار شکر.
تسنیم مهربانم،
از تیر ماه 90 که قدم بر چشمهای ما گذاشتی هر بار دلتنگ زیارت امام رئوف می شدم تو را واسطه قرار می دادم و هر بار به بهانه تو پاکترینم ما هم به آن آستان مقدس طلبیده می شدیم. این بار هم در کنار ضریح مقدس مولایم اباعبدالله الحسین که چند روز دیگر عازم دیار یار است باز هم تو را واسطه کردم تا مولا دست عطوفتش را بر سرمان بکشد و به پابوس بطلبدمان و می دانم باز هم تو مستجاب الدعوه ای و ان شاءالله به زودی زائر کویش خواهیم شد.
خدایا! الکن است دست و زبانم از سپاس و قدردانی نعمتهای بی نظیری که به ما داده ای. به درگاه با عظمت تو خاضعانه زانو می زنم و تمنا می کنم، عزیزانم را در پناهت حفظ کن.


دخترم در حال لالایی کردن نی نیش. خودش رو فقط مامانم می تونه اینجوری بخوابونه :دی


ورودی خانه بروجردی ها _کاشان
(فعلا دوربین نداریم. چون دوربین نازنینمون در همین خانه مصدومیت جدی پیدا کرد :(... )


91/7/18::: 7:8 ع
نظر()
  
  

یا رب

تو را به رخ تمام شقایق ها می کشم و می گویم: تا گل من هست،زندگی باید کرد...

گل من سلام.
زندگی چون باد در گذر است. به عقب که برمی گردم باورم نمی شود یک سال از عمر نازنین تو گلبرگ لطیفم می گذرد و تو نازدانه ی دوست داشتنی ام تا این حد توانا شده ای.هر روز مستقل تر از روز قبل می شوی و من ،بغض آلود شاد می شوم از بالیدنت جان شیرینم. دلم برای روزهای دائم با هم بودنمان تنگ می شود گاهی اما دلخوشم به آینده ای که (ان شاءالله) به لطف و محبت آن مهربان بی همتا برایت سرشار از شادی و موفقیت خواهد بود.
تسنیم زیبایم!
حالا دیگر در راه رفتن کاملا مستقل شده ای و همین نکته برایت فرصت کشف اطرافت را فراهم کرده. گاه ترس بَرم می دارد از این همه شجاعتت در باز کردن درها و بالا و پایین رفتن ها. آشپزخانه مان دیگر از مسیر اکتشافات تو در امان نیست. بست در کابینت که حکم محافظ ظرفهای داخلش را داشت حالا در دستان تو باهوش کوچکم چون بازیچه ای ست و من عاشق آن نگاه شیطنت آمیز تو هستم وقتی بازش می کنی و با آن چشمهای خوش حالت به چشمهای نگرانم نگاه می کنی و می خندی.
عمر من!
گاه با خودم فکر می کنم در آن کله کوچک چه می گذرد که با یک نگاه هر آنچه ما انجام می دهیم را یاد می گیری و با کمترین نقص سعی در انجام دادنش داری. برایم جالب است که در ذهن کوچک تو تمام شیرهای اجاق گاز باید مثل هم باشد و چون و چرا ندارد. از در آشپزخانه که وارد می شوی اول از همه اجاق گاز را بررسی می کنی و اگر بی نظمی از دیدگاه نازنین تو وجود داشت به سرعت برطرفش می کنی و باز هم همان لبخند و نگاه که مرا دیوانه می کند. غذا می سوزد یا نپخته می ماند اهمیتی ندارد گلک فقط همه شیرهای اجاق گاز باید منظم کنار هم ایستاده باشند به خط و ادای احترام کنند به ساحت مقدس گندمکم.
سحرخیز کوچکم!
هر روز ساعت هفت، میعاد تو پاکترین من است با پاکی صبح. و تو لبخند زنان تلاش می کنی تا من و پدرت را هم همراه کنی در این سحرخیزی زلال. و من با وجودی که تنم خسته است از خواب منقطع شب قبل بخاطر چندین بار بیدار شدنت اما بیدار می شوم تا تو عزیزکم را در آغوش بگیرم و صبحی دل انگیز را آغاز کنم با عطر و بوی چشمه ای بهشتی.
دردانه ام!
باز امسال شبهای عزیز قدر مهمان امام رئوف بودیم و من ایمان دارم ایمان دارم ایمان دارم که مهربان امام جز بخاطر تو ما را نپذیرفت. مجال رفتن نبود و دعوتنامه کمتر از یک ساعت به دست ما رسید و ما هنوز درگیر برویم و نرویم بودیم که ثامن الحجج دعوتنامه را امضا کرد و گفت بیایید به برکت وجود نازنین چشمه ی بهشتی. خدایا تو را برای وجود عزیزش شکر.خدایا لایقم قرار ده تا مادری باشم کافی برای دردانه. خدایا دستهای ناتوانم را در دستان قدرتمندت بگیر تا معصوم کوچکم را یاور مولایم صاجب الزمان تربیت کنم. خدایا! همسرم، فرزندم ،پدر و مادر مهربانم را در پناه خودت حفظ فرما.آمین


بدون شرح .... :)

اولین کار رنگی دخترم

وقتی کشوهای میز عسلی پلکان صعود می شوند.

از علاقه مندیهای دخترک


خودش باز می کنه خودش می بنده

دو پادشاه نگنجد در یک اقلیم... (تسنیم و دخترداییش ثنا)


91/5/31::: 2:16 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >