یا رب
نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت:
پسرم ...
یک بهار، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ...
از این پس .... همه چیز ِ جهان ....تکراریست ...
همه چیز ...... جز مهربانی ...
مهربان کوچکم!سلام.
همه خوشبختی دنیا از آن من است هر گاه که خاطره آن دوشنبه دوست داشتنی را مرور می کنم. آن نگاه نافذ، آن دست های ظریف ستودنی، آن پاهای کوچک سرخ ، آن عطر دل انگیز تکرار نشدنی و آن موجود معصوم عشق ورزیدنی. همه زیبایی های عالم در آن لحظه متمرکز شده بود وقتی تو عشق کوچک و خواستنی ام چشمهای زیبایت را به روی دنیا گشودی. و حالا از آن روز ، دو سال می گذرد.
دو بهار، دو تابستان،دو پاییز و دو زمستان.... نیما گفته بود بعد از یک سالگی همه چیز تکراری ست اما من می خواهم بگویم با تو هر روز ، روزی نو وتازه است. هر اتفاق که به تو وابسته است جدید و زیباست.
گندمکم!
حالا دیگر مستقل تر شده ای. شبها وقت خواب سرت را روی بالش من باید بگذاری و صورت زیبایت را به صورتم بچسبانی تا خوابت ببرد و من سرمست از عطر بهشتی تو می بویمت می بوسمت نگاهت می کنم و لبریز می شوم از بهشت خداوند.
حرف زدنت خواستنی ست زیبا. مطمئنم که کلمه ها لذت می برند از اینکه از دهان خوشبوی تو خارج می شوند.
می خواهی همه کارها را خودت انجام بدهی و هر کجا نیاز به کمکم داری با خوش آهنگترین آواز مرا می خوانی : ماما جووووووووووووووووووون..... فدای صدا زدنت. من مکث می کنم تا دوباره بخوانی ام: ماما جووووووووووووون..... و همه وجودم خواهش می شود برای در آغوش کشیدنت بوییدنت بوسیدنت......
دوستت دارم گل زیبایم.دوستت دارم طراوت زندگی ام...... دوستت دارم عطر بهار نارنج...........دوستت دارم چشمه بهشتی من...........دوستت دارم تسنیم عزیزم.
مامان نوشت:
1.وبلاگت با تاخیر به روز شد گلم چون فرصتم برای پای لپ تاپ نشستن کم شده.
2. امسال تولدت رو خونه بابا رضا گرفتیم .
3.عاشق حرف زدنتم عزیزم وقتی کلمه ها رو با زبون کودکانه خودت سعی می کنی بیان کنی.
20 تیر 1390
20 تیر 1391
20 تیر 1392
یا رب
گل مادر سلام.
در آستانه ی تولد دو سالگی ات روزهای مهمی را پشت سر می گذاریم هردوی ما. هر مرحله از بزرگ شدن و بالیدنت که می گذرد با خود می اندیشم از این مرحله مهم تر نیست و چند صباح که می گذرد می بینم سخت تر و مهم تر هم می شود.آرام آرام مستقل می شوی نازنینم و بندهای وابستگی ات را از من جدا می کنی. دلخوشم که این میان دلبسته تر می شوی اگر از وابستگی هایت به من کم می شود. این را از شبها موقع خواب می فهمم که صورت چون برگ گلت به صورتم می چسبانی تا خوابت ببرد. از نیمه شبهایی می فهمم که بیدار می شوی و دستت را روی دستم می گذاری تا با گرمی دستهایم به خواب بروی فرشته کوچکم.از بارها و بارها بوسیدنم می فهمم وقتی دستهای کوچک و ظریفت را دور گردنم حلقه می کنی، چشم در چشمم می دوزی و بعد لبهایت را محکم روی لبهایم فشار می دهی.
تسنیم زیبای من،
می دانی روز چهارشنبه تا خود حرم حضرت معصومه اشک ریختم؟ اشکی که دو طعم داشت تلخ و شیرین.تلخ برای پایان دوره ای که در زندگی هر مادری زیباتر از آن نیست و شیرین برای بزرگ شدنت ، مستقل شدنت، بالیدنت سرونازم.
چهارشنبه هم یکی دیگر از روزهای مهم زندگی من و تو بود. تمام مسیر تا حرم زیر لب دعا خواندم. خدا را صدا زدم و تمنایش کردم که از امروز که کودکم یک مرحله بزرگتر می شود روزی های معنوی بسیار در مسیر راهش قرار بده. کنار ضریح حضرت معصومه به اجداد طاهرینش متوسل شدم و بعد سوره یس را خواندم به دانه های انار و برخلاف همیشه که تمام شبستان را دنبالت باید می دویدم، این بار آرام سرت را روی پایم گذاشته بودی و به نجواهایم با بانوی کریمه گوش می کردی.یس که تمام شد هدیه اش کردم به شش ماهه اباعبدلله و مادر نازنینش رباب و آرام آرام، دانه های انار را تقدیم جان شیرینت کردم و تو صبورانه همه دانه ها را نوش جان کردی.... از حرم که بیرون آمدیم انگار تحولی بزرگ در تو نازنینم رخ داده بود. متانتی عجیب در چشمانت برق می زد.از عنایت بانوی کریمه دیگر به سراغم نیامدی برای شیر، دیگر سماجتی نکردی برایش. فقط نیمه شب همان شب چند دقیقه ای را گریه کردی و بعد دیگر بداخلاقی هم حتی نکردی نازنینم. امروز درست یک هفته است که از شیر گرفتمت. چند روز اول کمی بی حوصله بودی اما به مدد پدر مهربانت از این مرحله سخت گذشتیم..... می دانی دلتنگ روزهایی هستم که هنوز شیرخواره بودی؟ . . . .
خدا را برای بالیدنت شکر گندم طلایم