سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :4
کل بازدید :79734
تعداد کل یاداشته ها : 42
103/9/3
8:28 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مامان زینب[2]
تسنیم چشمه ای ست در بهشت.....

خبر مایه

یا رب
تسنیم قشنگم سلام.
امروز که تقویم رو ورق می زدم،دیدم ظرف همین دو ماه و نیم که قدم به چشم و دل ما گذاشتی، خدا چه روزای خوب و با برکتی رو برامون رقم زده. و طی این دو ماه و نیم تو نازنین من چقدر تغییر و پیشرفت کردی. سعی می کنم به تجربه دوست عزیزی که برام نوشت لحظه لحظه فرزندت رو نفس بکش؛ حتی یک لحظه رو هم از دست ندم.
20 تیر راس ساعت 6 بعد از ظهر با زایمان طبیعی تو بیمارستان آریای تهران با کمک خانم دکتر نداف عزیز چشمهای زیبات رو به این دنیا باز کردی. قدت 52 سانت بود. 3 کیلو 600 گرم بودی. و وقتی به دنیا اومدی بجای اینکه گریه کنی زل زدی به چشمهای من و این یکی از زیباترین لحظه های زندگی من بود.فردای اون روز از بیمارستان مرخص شدیم و رفتیم خونه.مامان جونی و عمه مرضیه و علیرضا و عمو محمد از قم اومده بودن.روز بعدش هم خاله ها و دختر خاله های من اومدن دیدنمون. خاله ها با مامان راضی زحمت کشیدن و شما رو بردن حمام. چقدر خندیدیم اون روز. آخه همه جمع شده بودیم جلوی در حمام و شلوغ می کردیم. شب نیمه شعبان دایی روح الله با میتراجون اومدن خونه بابا رضا عید دیدنی و شما اولین عیدیت رو که یه هاپوی پشمالوی خوشگل بود از دایی جون گرفتی.روز نیمه شعبان هم بابا رضا لطف کرد و اذان و اقامه در گوشت گفت و اسم تسنیم برات تثبیت شد. ما منتظر باباجونی و مامان جونی و عمه و عموها بودیم که موقع اسم گذاریت باشن اما باباجونی رفت کربلا و بقیه هم نیومدن.سه شنبه (28/4/1390) صبح رفتیم درمانگاه تقوی برای تست غربالگری، ظهر هم رفتیم بیمارستان آریا برای اولین چکاب پیش دکتر شکوهیان( وزن 3570 گرم). دوشنبه هفته بعد (3/5/90) ناهار خونه دایی جون مهمون بودیم بعد از ظهر هم برگشتیم قم، خونه مون. شام رفتیم خونه مامان جونی. یکشنبه هفته بعدی(9/5/1390) رفتیم پیش دکتر عبدالحسین پشتیبان برای چکاب(وزن 4 کیلوگرم).روز دوشنبه هم با بابایی رفتیم زیارت حضرت معصومه و شما با بابا رفتی قسمت مردونه تا کنار ضریح.پنج شنبه بابایی ما رو برگردوند تهران پیش بابا رضا و مامان راضی.پنج شنبه هفته بعد (20/5/90) تو خونه جدید بابا رضا اینها تولد یک ماهگیت رو گرفتیم. سه شنبه هفته بعدی(25/5/1390) اولین سفر مشهد رو رفتی و زائر امام رضا شدی عزیزم. بابا رضا و مامان راضی و خاله ها هم بودن. دو روز بعد بابایی و سه روز بعد هم دایی روح الله و میترا جون بهمون ملحق شدن. گلکم! احیای شب نوزدهم و شب بیست و یکم ماه مبارک رو تو حرم بودیم. شما حمام 40 روزگیت رو هم او مشهد رفتی. سه شنبه (22/6/90) اولین عروسی زندگیت رو رفتی؛عروسی پسر خاله مامان؛ پنج شنبه (24/6/90) واکسن دو ماهگی که شما اولش خیلی گریه کردی ولی کم کم آروم شدی و فقط گاهی ناله می کردی قربونت برم. چهارشنبه (30/6/90)رفتیم وسف. جمعه رفتیم خاوه و روز شنبه بابایی و بابا رضا و دایی روح الله موهای شما رو از ته زدن تا دوباره مرتب و منظم موهات بلند بشه.سه شنبه(5/7/90) امام رضای مهربون غافلگیرمون کرد و دوباره ما رو طلبید و ما با مامان راضی و خاله ضحی و دوستای خاله ضحی زائر امام رئوف شدیم.
عزیز نازنینم! حالا دیگه اطرافیانت رو می شناسی مخصوصا من و بابایی رو. جواب لبخندهامون رو با خنده های صدادار قشنگ می دی. وقتی روی بالش می ذارمت با بلند کردن سر و گردنت سعی می کنی بشینی. وقتی کسی بغلت می کنه که باهاش آشنا نیستی اصلا به صورتش نگاه نمی کنی.بین عروسکهات اونی رو که عمه مرضیه از مشهد برات آورده از همه بیشتر دوست داری. تازه برامون کلی حباب می سازی با آب دهنت(به قول مامان راضی، مروارید می سازی). روی بالش وقتی به شکم می ذارمت سرت رو کاملا بلند می کنی، زودی خسته می شی ولی تلاش می کنی سرت رو بالا نگه داری.
عزیز دلم! بی اندازه دوستت دارم. هر چی خدا رو بخاطر وجود نازنین بابایی و تو شکر کنم بازم کمه. خدایا دوستت دارم، خیلی ازت ممنونم برای نعمتهایی که بهم دادی.


فدای نگاهت؛گلکم!


آرام بخواب گلم
(بعد از واکسن دو ماهگی-24/5/90)


گیلاسم ! یاد گرفتی با خاله ضحی بازی کنی.


.....



بازی بازی بازی... گلم دنیا شبیه همین مکعب است که علاقه زیادی به بازی با آن داری



تلاش کن نازنین؛ زندگی را باید ساخت

 
....


زائر مشهدالرضا؛زیارتت قبول


(شنبه 9/7/90)


90/7/9::: 7:47 ع
نظر()