بسم الله
سلام دخترکم!
باورم نمی شه که کمتر از 20 روز تا وعده دیدارمون مونده. باورم نمی شه به همین زودیا می تونم لمست کنم، ببوسمت، بو کنمت، بغلت کنم. حس عجیبی دارم، احساس می کنم دلم برای این روزامون تنگ می شه. برای این همراهی دائمی با همه سختی هاش.
دیروز وقت دکتر داشتیم. برای آخرین بار توی صفحه مانیتور دکتر دیدمت گلم. تازه سی دی ش رو هم گرفتم که نشون بابایی بدم. آخه دیروز بابایی همراهمون نبود و ما با مامان راضیه جون رفتیم دکتر. بنده خدا مامان راضیه خیلی خسته شده بود. سردرد هم گرفته بود. ازش کلی خجالت کشیدم. اما چاره ای نبود. بابایی که پیشمون نیست، منم تنهایی نمی تونستم برم دکتر. بابایی از جمعه ما رو سپرد به بابا رضا جون اینا و برگشت خونه مون تا وقت به دنیا اومدن تو. دلم برای بابایی خیلی تنگ شده، خیلی. دعا می کنم وقتی به دنیا بیای که بابایی پیشمون باشه. چهارشنبه برمی گرده ان شاءالله.
دیروز به خانم دکتر گفتم خیلی دلشوره دارم برای زایمان اما مثل همیشه با شوخی و اون لبخندای بانمکش آرومم کرد. گرچه که من ذهنم خیلی مشغوله. بهش گفتم می خوام برم بخش زایمان بیمارستان رو ببینم. گفت نمی خواد، ندونی اونجا چه شکلیه بهتره. می ری می بینی بیشتر ذهنت مشغول می شه. یه چیز بامزه دیگه: دوباره ازم اسم شما رو پرسید. گفتم تسنیم. گفت : کوثر تو ذهنم بود. فکر کنم بخاطر معنی اسمته جونم.
راستی یه چیز دیگه! از بس این چند وقت هر کی منو دید بهم گفت بچه ت پسره، منم دیروز وقت سونوگرافی اولین چیزی که از دکتر سوال کردم همین بود!!!!!!!!!!!! اما با جواب خانم دکتر یه عالمه خجالت کشیدم. بهم گفت: این چه سوالیه که شما اول می پرسین؟ به جای اینکه اول سوال کنین :بچه سالمه؟! هوارتا شرمنده شدم مامانی. ولی از بس گفته بودن شما پسری، من یه کوچولو ترسیده بودم. آخه تو کل وسایلت فقط 2 دست لباس پسرونه هست!!!!!!!!
خانم خوش قدم!
به برکت قدمهای نازنین شما، تونستیم ماشین بخریم خدا رو شکر. گفته بودم که مثل چشمه از بهشت تو زندگیمون جاری می شی خانمی.
چیزی به دیدار نمونده..... بی صبرانه منتظر اومدنتیم گلم.....