یا لطیف
تسنیم قشنگم!
این روزها دستهای کوچک تو را که در دست می گیرم چیزی شبیه یک هیجان ناشناخته زیر پوستم می دود. در آغوشت می گیرم حسی عجیب تمام وجودم را در برمی گیرد. گاه از شدت هیجان و غلیان عواطف تو را محکم در آغوش می فشارم. می بوسمت ، می بویمت ، لمس می کنمت، تو را نفس می کشم و سیر نمی شوم از این همه حس مادرانه.دلم تاب نمی آورد که از من دور شوی. وقتی که در آغوشم به ناز می خوابی دنیا از آن من است.در چشمهایم که می خندی دنیا به رویم می خندد. عاشقانه دوست دارم آن خنده های زیبای بی دندانت را....
نازدانه ام!
تازگی های دستهایت را شناخته ای. با دستهایت بازی می کنی و آرام آرام هر چه که نزدیکت می آورم از من می گیری.بعضی وقتها دستهای خوشگلت را با هم به دهانت می بری و غرق لذت می شوم برای توانایی هایی که کم کم به دستشان می آوری.
گل نازم!
بالیدنت چراغ دلم را روشن می کند.
چشمه بهشتی من!
چند شب پیش نیمه های شب رعد و برقی وحشتناک خوابم را پریشان کرد. ناگهان به خود آمدم دیدم تو را در آغوش گرفته ام و محکم به سینه ام چسبانده ام؛ مبادا ترسیده باشی. چه حس غریبی ست مادر بودن.( مادرم! عاشقانه دوستت دارم....پدرم! دستهای مهربانت را می بوسم.)
تسنیم جان!
من و پدر عاشقانه دوستت داریم و همیشه از خدای مهربون برات سلامتی و طول عمر با عزت می خوایم.....
مامان نوشت:
1.خاله ضحی می گفت: تا می تونی دستهاش رو تو دستت بگیر؛ یه روزی می یاد که دیگه نمی ذاره دستهاش رو بگیری..... دلم یه جوری شد...
2.بی صبرانه در انتظار تولد دختر دایی جون هستیم. دل تو دلم نیست برای روزی که قراره برادرزاده م رو در آغوش بگیرم..... عمه شدن باید خیلی خوشمزه باشه.
3.گلم! یه کوچولو سرما خوردی و من روز و شب ندارم.... یاد دوستم مریم افتادم که همیشه می گفت: هر چی مریضیه به جون من بیفته ولی دخترم نگار مریض نشه. اون موقع نمی فهمیدم چرا این حرف رو می زنه اما حالا کاملا درک می کنم .
4. دوستان بلاگفایی با عرض شرمندگی نمی دونم چرا نمی تونم تو وبلاگای بلاگفا کامنت بذارم. نمی دونم بلاگفا چش شده؟!
لالا لالا گل پونه
بخواب آروم نگیر بونه
ببین موهاتو با دستام
چه جوری می کنم شونه
هر جوری هست باید انگشتت رو بکنی تو دهنت قشنگم.
دوستت دارم عزیییییییییییزم
فدای دستهات بشم قشنگم
....
کتابای خوبی هستن.